بسم الله الرحمن الرحیم

مراحل عبودیت : عبودیت چیست و چه مراحلی دارد؟

برای اینکه بفهمیم عبودیت یعنی چه؟ ، ابتدا باید بفهمیم خدا کیست…

آیا کل جهان اطراف ما فقط آن چیز هایی است که با چشم دنیایی مان می توانیم ببینیم؟ پس فرشتگان و شیاطین و بهشت و جهنم و برزخ و روح افرادی که پیش از ما در گذشته اند و خیلی از چیز های دیگری که نگفته اند ولی وجود دارند کجای این دنیا قرار می گیرند؟

پس دنیا فراتز از انتظارات ما گسترده شده و از قضا جلوی چشمانمان هم هست؛ فقط ما نمی توانیم بدون چشم سوم یا همان چشم برزخی آنها را ببینیم…

خدا خالق یا همان آفریننده ی هر چیزی است که ما می بینیم و نمی توانیم ببینیم.

+ اینکه می گویند خدا از رگ گردن به ما نزدیک تر است یعنی چه؟

_ برای جواب دادن به این سوال، ابتدا باید در کنار هم تصوری را بکنیم. فرض کنید که می خواهیم صدای صحبت کسی را بشنویم. برای این کار ما به 4 عنصر اصلی احتیاج داریم: 1. کسی که صحبت می کند. 2. موج از صدا که در مکان جابه جا شده و به گوش ما می رسد. 3. گوش ما که خود دارای اندام ها و بافت های مخصوصی برای دریافت و تحلیل و تجزیه صدا است. 4. مغز ما که اطلاعات گوش را دریافت کرده و به نوعی صدا را می شنود و می فهمد.

در تمام این مراحل، 4 عنصر اصلی باید وجود داشته باشند و حتی اگر یکی از این عناصر نباشد، شنیدن صدا ممکن نیست. حالا این عناصر را چه کسی آفریده؟ حتی آن امواج صوتی که در مکان جابه جا می شود هم توسط خدا آفریده شده…

پس تمام این عناصر آفریده ی خدا هستند و هر چیزی که آفریده ی خدا است جزوی از خدا است. ما هم روح و جسم و دنیایی که در آن زندگی می کنیم به مانند قطره ای هستیم در دل دریا که قطره مثال ما است در دریای دنیا و هر چه که خدا آفریده و حتی باطن و دامن خدای بزرگ و بی همتا…

در نتیجه ما هم از خدا هستیم و با این استدلال، خدا از رگ گردن هم به ما نزدیک تر است و در اطرافمان خدا وجود دارد.

 

* عبودیت هم یعنی بندگی. بندگی خدایی که خالق هر چیز دیده و نادیده ای است. در واقع می شود گفت که هدف خدا از خلقت انسان ، رسیدن انسان به مرحله ی کمال است که تنها راه رسیدن به مرحله ی کمال، طی کردن مراحل عبودیت است.

خدایی که خود نیازی به چیزی مخصوصا آفریدن انسان ندارد و خود انتهای تمام کمال ها است، پس تمام ویژگی هایی که در انسان قرار داده برای این است که انسان برای خودش به مرحله ی کمال که آخرین مرحله ی رسیدن به همه چیز و شبیه خدا شدن (نه خود خدا شدن!) است، برسد.

عبودیت 5 مرحله است:

مرحله اول

اولین مرحله، تسلط بر نفس خويش از طريق بالا بردن كيفيت عبادت و بندگى و انجام عبادت همراه با نيتى پاك به آن گونه كه حضرت محبوب از انسان خواسته است؛
«وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا…» «1». و كسانى كه براى [به دست آوردن خشنودی] ما [با جان و مال] كوشيدند، بی ترديد آنان را به راه هاى خود [راه رشد، سعادت، كمال، كرامت، بهشت و مقام قرب‏] راهنمايى می كنيم… .
«… إِنْ تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً…» «2». … اگر [در همه امورتان‏] از خدا پروا كنيد، براى شما [بينايى و بصيرتى ويژه] براى تشخيص حق از باطل قرار می دهد… .
در اين مرحله از عبوديت آن چيزى كه نصيب انسان می شود اين است كه ضمن يك روشن ‏بينى خاص، خواهش‏ها و تمايلات نفسانى انسان مسخّر وى می گردد و به عبارت ديگر، اولين اثر عبوديت و بندگى، ربوبيّت و ولايت بر نفس امّاره است.

مرحله دوم‏

مرحله دیگر تسلّط و ولايت بر انديشه هاى پراكنده و به عبارتى ديگر، تسلط بر نيروى متخيّله است.
از شگفت‏ترين نيروهاى انسان، قوه متخيّله است. به سبب اين قوّه است‏ كه ذهن انسان هر لحظه از موضوعى متوجه موضوعى ديگر می شود و به اصطلاح تداعى معانى و تسلسل خواطر صورت می گيرد.
معمولا اين قوّه در اختيار ما نيست بلكه ما در اختيار اين قوّه عجيب هستيم؛ براى همين است كه هرچه بخواهيم ذهن خود را در يك موضوع معيّن متمركز كنيم كه متوجه چيز ديگر نشود، براى ما ميسّر نيست.
قوه متخيّله ما را بی اختيار به اين سو و آن سو می كشاند، مثلًا هرچه می خواهيم در نماز حضور قلب داشته باشيم نمی توانيم.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در اين باره تمثيل و تشبيه لطيفى دارند و دل افرادى كه مسخّر قوّه متخيّله است به پرى تشبيه می كند كه در صحرايى بر درختى آويخته شده باشد كه هر لحظه باد، او را پشت و رو می كند، فرموده ايشان چنين است:
مَثَلُ القَلْبِ مَثَلُ رِيشَةٍ فِى الْفَلاةِ تَعَلَّقَت فى أصلِ شَجَرَةِ، يُقَلِّبُها الرّيحُ ظَهراً لِبَطْنٍ‏ «3». مثل قلب همانند پرى در صحرايى است كه بر درختى آويخته شده باشد كه باد آن را پشت و رو می كند.
و در حديث ديگر می فرمايد:
لَقَلْبُ بنِ آدَمَ أشدُّ انْقِلاباً مِنَ الْقِدْرِ إذا اجْتَمَعَتْ غَلْيَاً «4». دل فرزند آدم از ديگِ در حال جوشيدن بيشتر بالا و پايين می شود.

آيا انسان محكوم به تسلط قوّه متخيّله است و اين نيروى مرموز كه مانند گنجشكى همواره از شاخى به شاخى می پرد بايد حاكم وجود او باشد؟ و يا اينكه محكوميت در برابر قوّه متخيّله از خامى و ناپختگى است و كاملان و اهل ولايت قادرند اين نيروى خودسر را مطيع خود كنند؟
بی گمان مطلب دوم درست است، چون يكى از وظايف بشر تسلّط بر هوس بازى و كنترل قوّه خيال است و گرنه اين قوّه شيطانى صفت، مجالى براى تعالى و پيمودن صراط قرب نمی دهد و تمام نيروها و استعدادها را در وجود انسان باطل و ضايع می كند.
سالكان راه عبوديت در دومين مرحله به اين نتيجه می رسند كه بر قوّه متخيّله خويش ولايت و ربوبيّت پيدا می كنند و آن را برده و مطيع خود می سازند. اثر اين مطيع ساختن اين است كه روح و ضمير به سائقه فطرى خدا خواهى، هر وقت ميل بالا كند، اين قوّه با بازيگری هاى خود مانع و مزاحم نمی گردد.
مولوى در شرح اين حديث نبوى «تَنَامُ عَيْنَاىَ وَلا يَنَامُ قَلبِی». «5» دو چشمم می خوابند، ولى دلم بيدار است، چه زيبا سروده است، وى می گويد:
گفت پيغمبر كه عيناى تنام‏             لا ينام القلب عن رب الانام‏
چشم تو بيدار و دل رفته به خواب‏   چشم من خفته دلم در فتح باب‏
حاكم انديشه ام محكوم نی              ز آنكه بنّا حاكم آمد بر بنا

براى كسب اين پيروزى بر قوّه خيال كه البته امكان‏پذير است، (چون: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها…» «6» خدا هيچ كس را جز به اندازه توانايی اش تكليف نمی كند)، انسان بايد در حد گنجايش در عبادات، اساس توجهش به خدا باشد.
رياضت كشان از راه هاى ديگر وارد می شوند و حداكثر اين است كه از راه مُهمل گذاشتن زندگى و ستم بر بدن، اندكى به آن دست می يابند، ولى اسلام از راه عبادت بدون اينكه نيازى به آن كارهاى ناروا باشد اين نتيجه را تأمين می كند.
توجه دل به خدا و تذكر اينكه در برابر رب الارباب و خالق و مدبّر كل قرار گرفته است، زمينه تجمع خاطر و تمركز ذهن را فراهم می كند.
ابن سينا می گويد:
«العِبادَةُ عِنْدَ العارِفِ رِيَاضَةٌ مَا لِهِمَمِهِ وَ قُوى نَفسِهِ المُتَوهَّمَةَ والمُتَخَيَّلِةِ لِيَجرّها بالتَّعويد عن جَنابِ الغُرورِ إلى جَنابِ الحَقِّ فتصيرُ مسالَمَةً للسرِّ الباطِنِ‏ حينما يَتَجلَّى الحقُّ لا تُنازِعُهُ فَيَخلَصُ السرُّ إلى الشُّروقِ الباطِنِ» «7».
عبادت از نظر اهل معرفت ورزشى براى همت‏ها و قواى نفسِ وهمى و خيالى است كه در اثر تكرار و عادت دادن به حضور در محضر حق، همواره آنها را از توجه به مسائل مربوط به طبيعت و ماده به سوى حق بكشاند و در نتيجه اين قوا تسليم سرِّ ضمير و فطرت خدا جويى انسان گردند و مطيع او شوند و به حدّى كه هر وقت اراده كند كه در پى جلب جلوه حق برآيد، اين قوا در جهت خلاف، فعاليت نكنند و كشمكش درونى ميان دو ميل علوى و سفلى ايجاد نشود و سرّ باطن بدون مزاحمت اينها از باطن كسب اشراق نمايد.

مرحله سوم‏

اين است كه روح در مراحل قوّت و قدرت و ربوبيّت و ولايت خود به مرحله اى برسد كه در بسيارى از امور از بدن بی نياز شود، در حالى كه بدن صد در صد نيازمند به روح است.
روح و بدن نيازمند يكديگرند، حيات بدن به روح است. روح صورت و حافظ بدن است. سلب علاقه تدبيرى روح به بدن مستلزم خرابى و فساد بدن است و از طرف ديگر روح در فعاليت‏هاى خود نيازمند به استخدام بدن است. روح بدون به كار بردن اعضا و جوارح و ابزارهاى بدنى قادر به كارى نيست.
بی نيازى روح از بدن به اين است كه در برخى از فعاليت‏ها از استخدام بدن بی نياز می گردد، اين بی نيازى گاهى در چند لحظه و گاهى مكرّر و گاهى به طور دائم صورت می گيرد و اين همان است كه به «خلع بدن» معروف است.
سهروردى، حكيم اشراقى گفته است: ما حكيم را حكيم نمی دانيم مگر آنكه بتواند خلع بدن كند.
ميرداماد هم می گويد: ما حكيم را حكيم نمی دانيم مگر آنكه خلع بدن براى او ملكه شده باشد و هر وقت اراده كند عملى گردد.

مرحله چهارم‏

در این مرحله بدن از هر جهت تحت فرمان و اراده شخص درمی آيد به طورى كه در حوزه بدن خودِ شخص، اعمال خارق العاده سر می زند؛ امام صادق عليه السلام می فرمايد:
مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيهِ النِيَّةُ «8». از آنچه كه همت و اراده نفس در آن نيرومند گردد [و به طور جدى مورد توجه نفس واقع شود] بدن از انجام آن ناتوانى نشان نمی دهد.

مرحله پنجم‏

اين مرحله بالاترين مراحل است كه حتى طبيعت خارجى نيز تحت نفوذ اراده انسان قرار می گيرد و مطيع انسان می شود؛ معجزات و كرامات انبيا و امامان و اولياى حق از اين مقوله است؛ معجزات از باب تصرّف و ولايت تكوينى است.
تصرّف در كائنات چون عصا را اژدها نمودن، كورى را بينا ساختن، مرده اى را حيات دادن و از نهان آگاه نمودن؛ همه از باب ولايت تصرّف است.
برخى می پندارند كه در تصرّف تكوينى و يا معجزه، شخصيت و اراده صاحب تصرّف هيچ گونه دخالتى ندارد و او تنها پرده نمايش است و ذات احديّت به طور مستقيم و بدون واسطه آن را به وجود می آورد زيرا كار اگر به حد اعجاز برسد از حدود قدرت انسان در هر مقامى كه باشد خارج است.
اين تصور اشتباه است. گذشته از اينكه ذات اقدس احديّت إبا دارد كه يك فعل طبيعى بدون واسطه و خارج از نظام از او صادر گردد، اين تصوّر خلاف نصوص قرآنى است؛ قرآن در كمال صراحت آورنده آيت و معجزه را خود رسولان می داند، البته به اذن و رخصت ذات احديّت.
بديهى است كه اذن ذات احديّت از نوع اذن اعتبارى و انسانى نيست كه با لفظ و اشاره، ممنوعيّت اخلاقى يا اجتماعى او را از ميان ببرد، اين اذن پروردگار، همان اعطاى نوعى كمال است كه منشأ چنين اثرى می گردد و اگر خدا نخواهد آن كمال را از او می گيرد.
«… وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ…» «9». … و هيچ پيامبرى را نسزد كه جز به اذن خدا معجزه اى بياورد…
در اين آيه كريمه، آورنده آيت و معجزه را پيامبران می داند ولى به اذن تكوينى پروردگار، چون هر موجودى در هر مرتبه اى كه باشد مجراى اراده و مشيّت الهى و مظهرى از مظاهر آن است.
پيامبران در هر كار و از جمله در اعجاز خود متّكى و مستمدّ از منبع لايزال غيبى هستند؛ خداوند در داستان تخت ملكه سبا می فرمايد:
«قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ…» «10». كسى كه دانشى از كتاب [لوح محفوظ] نزد او بود گفت: من آن را پيش از آنكه پلك ديده ات به هم بخورد، نزد تو می آورم. [و آن را در همان لحظه آورد]…
قرآن می فرمايد: آن شخص حول و قوّت را به خود نسبت می دهد و نيز می افزايد آنكه دانشى از لوح محفوظ نزدش بود چنين گفت، تمام اين نكات اشاره به اين است كه كار خارق العاده را به موجب نوعى دانش انجام داد و آن دانش از نوع علومى است كه با اتصال و ارتباط با لوح محفوظ و مقام قرب حق می توان به آن رسيد.
پس قرآن اين معنا را قبول دارد كه انسان با حركت جوهرى و تزكيه و تعليم به جايى می رسد كه می تواند در كائنات تصرّف كند و ولايت تصرّف يابد. همه اينها نتيجه قرب است و هر كس به هر اندازه كه به خدا نزديك‏تر است توان تصرّف او بيشتر است.
امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و وى از خداوند متعال روايت می كند كه در حديث قدسى فرمود:
مَا تَقَرَّبَ إلىَّ عَبدٌ بِشَیءٍ أَحَبَّ إلَىَّ مِمَّا افْتَرَضَتْ عَلَيْهِ، وَإنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إلَیّ بِالْنَّافِلَةِ حَتّى أُحِبَّهُ، فَإذَا أحْبَبْتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الَّذِى يَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرَهُ الَّذِى يُبصِرُ بِه، وَلِسَانَهُ الَّذِى يَنْطِقُ بِه، وَيَدَهُ الَّذِى يَبْطِشُ بِهَا. إن دَعَانِى أجَبْتُهُ وَإنْ سَأَلَنِى أَعْطَيْتُه «11». هيچ بنده اى با هيچ چيزى به من نزديك نشده است كه از واجبات نزد من محبوب‏تر باشد، بنده من به وسيله مستحبات [كه من واجب نكرده ام ولى او تنها به خاطر محبوبيت آنها نزد من انجام می دهد] به من نزديك می شود تا محبوب من می شود، همين كه محبوب من شد من گوش او می شوم كه با آن می شنود و چشم او می شوم كه با آن می بيند و زبان او می شوم كه با آن می گويد و دست او می شوم كه با آن برمی گيرد پس اگر مرا بخواند او را اجابت می كنم و اگر از من بخواهد به او عطا می نمايم.

بنابراين يگانه راه وصول به مقامات انسانى و انسان كامل شدن، طى راه عبوديّت است؛ چون نتيجه و حقيقت عبوديّت همان ربوبيّت و ولايت و تصرّف است، چرا كه چون با تقرّب نزد او محبوب شود، توانايى تصرّف در كائنات و مخلوقات را می يابد و مأذون به اذن تكوينى تصرّف در كائنات می گردد.
اهل بيت عليهم السلام‏، عبادت و بندگى را به جايى رساندند كه از جن و انس و فرشته و ديگر موجوداتِ صاحب عقل به پيشگاه حق مقرّب‏‌تر شدند و به همين سبب حوزه تصرّف و ولايتشان بر كائنات گسترده تر شد.
______________________
پی نوشت:

  1. عنكبوت (29): 69.
  2. انفال (8): 29.
  3. نهج الفصاحة: 1/ 102.
  4. مسند احمد: 7/ 24317.
  5. مصباح الشريعة: 44، باب العشرون فى النوم.
  6. بقره (2): 286.
  7. الاشارات، نمط نهم.
  8. الأمالى، صدوق: 293، حديث 6.
  9. مؤمن (40): 78.
  10. نمل (27): 40.
  11. کافی، کلینی: ج2.

منبع: اهل بيت عليهم ‏السلام عرشيان فرش نشين، شیخ حسین انصاریان و سایت اهل البیت علیهم السلام

به نام خالق نور

شب بود. مردی قد بلند با موهایی قهوه ای تیره مایل به سیاه را دیدم که قدم زنان با کتی بلند در زیر باران به طرف کوچه ی سمت راستی پیچید. بعد هم با شک و تردید سرش را تند تند به این طرف و آن طرف چرخاند و بعد از اینکه مطمئن شد کسی او را نمی بیند ، در ساختمانی را باز کرد ، چترش را تکاند تا کمی از خیسی اش کم شود و داخل ساختمان شد. من هم که کنجکاو شده بودم ، به دنبالش رفتم و وارد ساختمان شدم. همه جا تاریک بود و فقط در انتهای راهرویی دراز و طولانی ، چراغ کم سویی نا امیدانه و ناتوان سو سو میزد. کف راهرو ، نم ناک و گلی بود. با احتیاط از اینکه کسی صدای شلپ شلپ پاهایم را نشنود ، به طرف دری که نیمه باز بود ، آهسته قدم بر داشتم. از لای در نور درخشان و آبی رنگ به همراه کمی سفیدی بیرون میزد. نا خواسته در که به آن کمی تکیه زده بودم ، روی پاشنه اش چرخید ، ناله ی بلندی کرد و باز شد. باورم نمی شد! در دستان همان مردی که چند دقیقه پیش به این ساختمان آمده بود ، درست جلوی چشمانم ، بلوری بسیار درخشان قرار گرفته بود که از آن نوری آبی رنگ به همراه رگه هایی از نور سفید که از آن هم درخشان تر بود ، بیرون میزد. مرد تا من را دید ، آن بلور را زیر کتش پنهان کرد و چوب دستی ای را به سمتم نشانه گرفت. من هم احساس خطر کردم و گفتم : صبر کن! من کسی نیستم که هر چیزی را که دیدم ، روز بعدش کاری کنم تا کل جهان از آن با خبر شود!

آن مرد که معلوم بود هنوز به من اعتماد نکرده بود ، با صدایی که شبیه زمزمه بود گفت: من چطور میتوانم به تو اعتماد کنم؟ هر کسی هم که الآن جای تو بود ، همین را می گفت و می رفت. اصلا چطور به اینجا آمدی و چرا من را تعقیب میکردی؟ کس دیگه ای هم به جز تو در اینجا هست؟ اگر راستش را نگویی ، با همین چوب دستی تمام خاطراتت را پاک میکنم!

من هم بدون معطلی تمام ماجرا را برایش گفتم. از اینکه چطور او را دیدم که پنهانی به این ساختمان آمد و فقط من او را دیدم و اصلا هیچ قصدی برای لو دادن همچین چیز عجیبی نداشتم. و اینکه فقط جهت کنجکاوی ام به این مکان تاریک و بسیار عجیب آمدم. بعد هم از او پرسیدم: میشه به من هم بگی که اون شی ء عجیب و درخشان چی بود؟ قول میدم که به کسی چیزی نگم و این موضوع رو مثل یک راز در گنجینه ی دانشم نگه دارم.

مرد شانه ای بالا انداخت. به نظر می آمد که توانسته بودم کمی از اعتمادش را بدست آورم. ابرو هایش را کمی بالا داد و دست چپش را از زیر کت بلندش بیرون آورد. بلور از قبل هم درخشان تر شده بود. مرد شروع به صحبت کرد: این بلور ، بلور زندگیه. کاری میکنه تا به هر چیزی که می خواهی ، برسی. خیلی ها به دنبال این بلور بودند و هستند. خیلی ها برای محافظت از این بلور برای اینکه به دست فرد نالایقی نرسه ، جونشنو از دست دادن. خیلی از آدم های حریص و بد خواه هم با نیروهای شری که دارن ، باعث مرگ دیگران شدن. تو نباید چیزی در این باره به کسی بگی. چون حالا که ماجرا رو فهمیدی ، احتمالا میدونی که فاش نشدن مکان این بلور ، چقدر ضروری و حیاتیه. این بلور دست به دست چرخیده تا به من رسیده و حالا من وظیفه دارم که تا زمانی که بلور فرد لایق داشتنشو پیدا کنه ، از این بلور محافظت کنم و نذارم که دست آدم های بد بهش برسه. بلور خودش زمانی که به دست فرد لایق برسه ، به جای نور های آبی ، نور طلایی خیره کننده ای بیرون میده و کل جهان رو با خبر میکنه. حتی آدم های شرور هم میفهمن که بلور به دست کسی افتاده که هیچ کسی نمیتونه با بدی شکستش بده. اما متاسفانه هیچ کسی نمیدونه که اون فرد لایق و خوب ، چه کسیه.

من مدتی به درخشش بلور خیره ماندم. خیلی دلم می خواست بلور را در دستم بگیرم و شانس خودم را امتحان کنم. برای همین با صدایی نه چندان مطمئن رو به مرد گفتم: میشه من هم امتحانش کنم؟ قول میدم که آدم بدی نیستم. یعنی … نه اینکه هیچ کار بدی نکرده باشم. اما در طول زندگی ام تا به الآن سعی کردم تا جایی که میتونم ، از تک تک لحظات زندگیم به درستی استفاده کنم…

مرد چندان مطمئن نبود. اما به من اعتماد کرد و بلور را به دستم داد …

بلور را به دست گرفتم. درست چیزی را که به هیچ وجه انتظار نداشتم ، در برابر چشمانم دیدم. رنگ بلور از آبی درخشان با رگه های سفید ، به طلایی خیره کننده با رگه هایی که حاکی از دنیایی تصور نشدنی بودند ، تغییر کرد. سیمرغی بزرگ و درخشان که کمی شبیه ققنوس هم بود ، از بلور بیرون آمد. بال هایش را گشود و از ساختمان بیرون رفت. مرد کاملا بهت زده بود. انگار آن چیزی را که میدید ، نمیتوانست باور کند. سرش را به سمت من بالا آورد و با چشمانش به من خیره شد.

 من دیگر آن انسان قبلی نبودم.لباس های خیس و گشاد که کمی هم رنگش رفته بود ، کفش هایی گلی و موهایی آشفته که به جای سیاه ، کمی خاکستری مایل به نقره ای شده بودند ، جایشان را به لباسی طلایی ، ردایی قرمز و بلند که جواهرات درخشانی که با ظرافت تمام روی ردا چیده شده بودند و چکمه ای بلند و با شکوه که رنگش قهوه ای روشن مایل به طلایی بود ، دادند. البته در دستم هم عصایی بسیار زیبا که خارج از توصیف با کلمات بودند ، قرار گرفت. بالای عصا همان بلور درخشان بود که حالا رنگ آن مثل رنگ طلایی ای بود که تازه به دست صاحبش رسیده بود و بی قراری در آن موج می زد.

من به دنبال سیمرغ/ققنوس رفتم. همان طور که آن مرد گفته بود ، سیمرغ/ققنوس به دل آسمان تاریک و ماتم گرفته رفت و آن را با حضور شکوهمندش آبی و سرزنده کرد. بعد هم جیغی بسیار بلند سر داد که کل جهان آن را می شنیدند. صدای او ، حاکی از دنیایی تازه و پر از صلح میداد و آدم های این دنیا ، همگی از تک تک لحظات زندگیشان استفاده ای درست میکردند.

اما الآن وقت خوشحالی نبود. مرد که حالا دیگر از روی زمین بلند شده و روی پای خود ایستاده بود ، به من گفت: باورم نمیشه که تو آن فرد لایق بودی. اما الآن فعلا نباید جشن خوشحالی بگیری. چون حالا که دیگر کل جهان از مکان بلور با خبر شدند ، حتما به سراغ تو میان. تو شاید بتونی از پس آنها بر بیای ؛ اما نمیتونی از نیروی شر و بدی نجات پیدا کنی. برای اینکه اون نیروی شر رو هم نابود کنی ، باید به بالای کوه دماوند بری. اونجا با کمک بلور میتونی دریچه ای باز کنی که میتونه تو رو پیش حاکم نیروی شر و بدی ببره. کسی که لحظه لحظه ی زندگی هر آدمی رو می خوره و انسان ها رو مجبور میکنه تا از عمری که دارن ، به بدترین نحو استفاده کنن. اگه تو نتونی اونو شکست بدی ، اون به این جهان میاد و کل این جهان تبدیل به یک فاجعه ی نا بخشودنی میشه… این نیروی بد ، نتیجه ی تمام سهل انگاری های انسان هاست و هر کسی که لحظه ای از زندگیشو به بطالت بگذرونه و به کاری روی بیاره که هیچ نتیجه ی خوبی نداره و بدست آوردن اون چیز که فقط ارزش مادی داره و هیچ ارزش معنوی ای نداره و فقط باعث میشه که عمر آدم به بیهودگی بگذره ، باعث قوی تر شدن اون حاکم ظالم و خود خواه میشه که حتی زندگی خودشونو هم نابود میکنه و برای تو هم نابود کردن اون نیروی شر ، ناممکن تر میشه.

اما تو باید به من قول بدی که تمام تلاشتو میکنی تا اون نیروی شر رو نابود کنی…

من به شدت به فکر فرو رفتم. میدونستم که اگر وارد این نبرد بزرگ بشم ، ممکنه جون خودمو از دست بدم. اما از طرفی دیگه ، اینو هم میدونستم که اگر دست روی دست بگذارم و هیچ کاری هم نکنم ، کل انسان ها از بین می روند و این جهان بزرگ که خدا فقط برای خوبی ها و *خوب زندگی کردن*  آفریده ، به دست آدم هایی میفتد که هزاران انسان برای پیروز نشدن اونها ، جونشونو فدا کردن و تا پای جانشان ، از این بلور محافظت کردند. این بلور ، حاصل تمام امیدهایی است که بی توجه به نا امیدی ها و شکست های اطرافیانشان ، یک دل و متحد ، و حاصل یک عمر زندگی کردن اونها و تلف نکردن حتی یک لحظه از عمرشون ، در اینجا جمع شدن.

سرم را بلند کردم. چشمانم را به چشمان آن مرد دوختم و نفس عمیقی کشیدم. مرد ، نگاهی به سر و رویم انداخت. میدانست که قلب پاکی در وجود این آدمی که روبرویش ایستاده ، وجود دارد که شجاعت ، استقامت و وفاداری از آن می بارد. این حرف ها ، تعریف خودم از خودم نبود. بلکه تعریف هایی بود که در چشمان امیدوار آن مرد موج می زد. عصایم را بر زمین زدم. سیمرغ/ققنوس جیغی زد و رو به روی من بر زمین نشست.من آهسته قدم بر می داشتم و به طرف سیمرغ/ ققنوس می رفتم…

در آسمان بودم. رو به رویم کوهی بلند و عظیم قرار داشت که بالایش ، پیراهنی از جنس برف نشسته بود. درست بالاتر از نوک قله ی کوه ، توده ای شبیه سیاه چاله داشت تشکیل می شد. سیمرغ / ققنوس ، کمی پایین تر از قله ، بر زمین نشست. من از پشت او پیاده شدم. سیمرغ / ققنوس ، رو به من کرد و در برابر من ، شروع به حرف زدن کرد: تو تنها کسی نیستی که به این نبرد آمده ای. خودت که به نوک قله بروی ، میفهمی. اما هر وقت که به کمک من نیاز داشتی ، یکی از این پر های من را روی بلورت بگذار و صبر کن تا به رنگ قرمز در بیاید. آن موقع من برای نجات تو ، لحظه ای هم درنگ نمی کنم. امیدوارم که امید دیگران را نا امید نکنی و با کمک هم متحدانت ، نیروی شر و پلیدی را شکست بدهی. خدا یار و نگهدارت باشد.

آهسته آهسته به سمت قله حرکت می کردم. هوا طوفانی بود. نمیتوانستم زیاد حرکت کنم. آن سیاهچاله هر لحظه داشت بزرگتر و بزرگتر می شد. حالا موجوداتی به سیاهی دل سیاه برخی آدم ها را میدیدم که از آن سیاهچاله بیرون می آمدند.در فکر این بودم که نبرد ممکن است چگونه پیش برود… و اینکه منظور سیمرغ/ققنوس از اینکه هم متحدانم هم آنجا هستند ، چیست. آنها چه کسانی ممکن است باشند؟ تا قبل از این ماجرا ، هرگز فکرش را هم نمیکردم که روزی کارم به اینجا بکشد و مجبور شوم به خاطر خودم و دیگران ، نبردی بزرگ را پایان بدهم. یادم افتاد که من بلور را داشتم و میتوانستم هر چیزی را که بخواهم ، آرزو کنم و بدست بیاورم. پس از بلور خواستم تا هم متحدانم را نشانم بدهد و یا هر چه زودتر من را به بالای قله برساند. بلور آرزوی دومم را بر آورده کرد و من را به بالای قله رساند.

باورم نمیشد. تمام شخصیت های شاهنامه ی فردوسی در آنجا حضور داشتند! بله. درست است که آنها شخصیت هایی خیالی هستند ؛ اما از دل قصه هایی بیرون آمده اند که جناب فردوسی آنها را نوشته بود. قلب آقای فردوسی هم معلوم است که به اندازه ای پاک بوده تا حاضر شود 30 سال از عمرش را بی وقفه برای نوشتن همچین داستان هایی بگذارد تا سالیان سال از کوچک تا بزرگ ، از پیر تا جوان آن قصه ها را بخوانند و علاوه بر افتخار به میهنشان ، از آن داستان ها ایده و الگو بگیرند. از رستم زال تا آرش کمانگیر ، همگی در آنجا حضور داشتند. زندگی من کجا و زندگی آنها کجا. اما دیگر وقت فکر کردن به این چیز ها نبود همه ی آنها طوری به من نگاه کردند ، انگار که خیلی وقت است من را میشناسند. علاوه بر شخصیت های داستانی ، موجودات خیالی هم بودند که همه ی آنها و ما ، با همدیگر ارتشی بزرگ و نیرومند را تشکیل میدادیم که میتوانستیم فقط با دلهایی امیدوار ، و زندگی پر افتخار که حتی لحظه ای از عمرمان را هم هدر نداده بودیم ، در این نبرد تن به تن ، پیروز بشویم. اما در سپاه روبه رو ، اوضاع دقیقا برعکس اوضاع ما بود. همه ی دشمنان ما قصد نابودی ما و تسلط یافتن بر کل جهان را داشتند. آنها از سیاهچاله ی بالای قله محافظت میکردند که حالا تبدیل به مرزی بین جهان ما و جهان های تاریکی بود. ستاره ای آن طرف سیاهچاله دیده نمیشد. انگار سیاهی و پلیدی ، تمام زیبایی ها و نور های کهکشان ها را در خود فرو برده و نابود کرده بود. انتظار به پایان رسید. پادشاه زمان های تلف شده که به بطالت و پلیدی گذشته بود ، از دریچه ی فضا_زمان رد شد. او هم دقیقا لباسی مثل من و عصایی که درست مثل عصای من بود و بلوری که درست مثل بلور من بود ، داشت. حتی چهره اش هم درست مثل چهره ی من بود!!! با این تفاوت که به جای درخشندگی ، همه ی لباس ها و عصایش رنگ پلیدی را به خود گرفته بود. هم رزمانش ، آدم هایی بودند که تمام عمر خود را فقط به بیهودگی ، تلاش های نابجا و فقط فقط ولخرجی و خوش گذرانی ، گذرانده بودند. تمام آنهایی که حریص و خود خواه بودند و دروغگو و حسود بودند ، سر لشگران سپاه دشمن بودند. آنها فقط به قصد تسلط بر جهان و ظلم و زورگویی کردن بر عالم و آدم آمده بودند. کسانی که امید ها را نا امید و شادی را به ماتم تبدیل میکردند. همان هایی که بر گوش کل آدمیان می خوانند که: عمر خیلی زیاد است. بعدا هم میتوانی جبرانش کنی. فعلا فقط خوشگذرانی کن. آیا دوست نداری که دیگران فقط از تو اطاعت کنند؟؟؟

عصای دشمن به حرکت در آمد. همه جا از صدای اسلحه های دشمن و سم کوبی اسبان بی گناه ، می لرزید.

رستم رو به من کرد و گفت: تو برو و با دشمن اصلی بجنگ. ما خودمان از پس نوکران او بر می آییم.

من از بلور ، یک اسب قوی خواستم. بلور هم به من یک اسب بسیار زیبا و تنومند داد که همانند آن در هیچ جای جهان پیدا نمیشد. سوار بر اسب ، به سمت همان کسی که بلور بدبختی در دستش بود ، تاختم. همه ی سپاه به سمت من هجوم آوردند. اما هم رزمان من جلوی آن ها را گرفتند تا من به راه خودم ادامه بدهم.

به بالای آسمان رسیدم. او را دیدم که تنها بود. داد زدم: تو فقط با خودت بدبختی میاری. چرا این کارها رو میکنی؟

و عصایم را به سمت او نشانه گرفتم. او هم صبر نکرد و به سمت من حمله کرد: تو خودت خسته نشدی از اینکه تمام عمرت را کار کنی و یادبگیری و عمل کنی؟ تا به حال هیچ به این فکر افتادی که دوست داری چه کارهایی بکنی؟؟؟

ضربه ی او من را به چند متر آن طرف تر پرتاب کرد: تو فقط به فکر خودت هستی. تو امیدهای مردم رو به نا امیدی و شادی ها را تبدیل به غم می کنی. آیا این کار ها خوبه که تو اونها رو انجام میدی؟

بعد داد زدم: ای دشمنان. این مرد شما را تحت فرمان خودش در آورده. وعده و وعید های او همشون بیهوده است. اون می خواد شما به خیال خودتون خوب ترین کار رو بکنید. ما کارهای خوب رو میکنیم. این زندگی در این دنیا ، فقط آزمونی ست برای دنیای آخرت و ابدی. اگر در این دنیا زحمت بکشید و از تک تک لحظاتتون بهترین استفاده رو بکنید و تصمیم های به جا و درست بکنید ، در اون دنیا برای همیشه در بشت به سر خواهید برد. حالا تصمیم با شماست. یا سپاه من ، یا سپاه او …

مرد شرور عصبانی شد. رگباری از حملاتش را به من حواله کرد و گفت: با چه جرعتی مانع حکومت من میشی؟ تو هستی که باید نابود بشی…

دیگر رمقی برایم نمانده بود. هر لحظه سپاهش بزرگ و بزرگتر می شد. آنها که میدیدند پلیدی قدرتش از خوبی بیشتر است ، به سپاه او ملحق می شدند. سپاه نور در حال شکست خوردن بود و جهان داشت به پایان و نابودی خودش نزدیکتر می شد. من نمیتوانستم جهانی را ببینم که در دریای سیاهی و تاریکی غرق شده و از بین می رود. یاد حرف های مرد افتادم که می گفت: اگر بلور پلیدی رو بگیری ، و اونو بشکنی ، پلیدی نابود میشه و اون موقع ست که بلور روشنایی کار خودشو میکنه. اما ممکنه به خاطر این کار جونتو از دست بدی و برای همیشه…

چاره ی دیگه ای نداشتم. باید بلور را هر طوری که می شد ، می شکستم. از بلور خواستم تا کسی شبیه من را درست کند. من هم پشت صخره پنهان شدم. مرد شرور به سمت کپی من هجوم برد و من هم از پشت صخره بیرون آمدم و عصای او را گرفتم. اما انگار مرد شرور از قبل متوجه حرکت من شده بود. حرکتی کرد و دست من را با زانویش به زمین زد و من را به پشت محکم به زمین فشرد. می خواست هم عصای من و هم عصای خودش را از دستم بگیرد. من دیگر توانی نداشتم. اما باید تمام سعیم را می کردم. گفتم: تو آدم ها رو با حرف های بیهوده و دروغت گول میزنی و می خواهی جهان را از آن خودت بکنی. می خواهی به جای قلب های پاک انسان ها ، سیاهی و تاریکی بذاری و من نمیتونم این رو ببینم!…

با دندان زانوی مرد را گاز گرفتم و دستم را آزاد کردم. با دست آزاد شده ام ، بلور تاریکی را گرفتم. همان لحظه انگار بدنم داشت تکه تکه می شد. بلور را به سمت پایین کوه انداختم. همه جا تیره و تار شده بود. مرد شرور را دیدم که داشت به طرف بلور می دوید. نباید می گذاشتم. تا اینجا پیش رفته بودم. با آخرین توانم ردای مرد را گرفتم و به همراه خودم ، به سمت پایین کوه کشاندم. مرد داد می زد و کمک می خواست. هر دو سپاه متحیرانه به من و مرد شرور نگاه می کردند که از قله ی کوه به سمت دره پرت شده بودیم. میدانستم که دیگر نمیتوانم زنده بمانم. کسی نمیتوانست من را از خوردن به ته دره ، باز دارد.اگر هم کسی من را نجات میداد ، نمیتوانست زنده ام نگه دارد. چون بلور تاریکی ، کار خودش را کرده بود. با آخرین نفس هایم ، لبخند زدم و چشمانم را بستم…

در هنگام پایین آمدن ، به طور اتفاقی یکی از پر های سیمرغ/ققنوس روی بلور روشنایی افتاد و سیمرغ/ققنوس ، سریع به سمت من آمد. بدن بی جانم را قبل از اینکه با ته دره بر خورد کند ، در هوا گرفت و من را به پیش سپاهم برد. همه هر کاری را که میتوانستند ، کردند. اما بلور تاریکی ، همراه با نابود شدنش ، جان من را هم از من گرفت. اما در همان لحظه که همه نا امید از بازگشتن من به دنیا شده بودند ، سیمرغ/ققنوس قطره ای از اشکش را بر روی من ریخت و من چشمانم را باز کردم. همه حیران و متعجب بودند. بله. اشک سیمرغ/ققنوس ، شفای هر دردی است. اشک او من را به دنیا برگرداند و همگی آن روز را جشن گرفتند. من توانستم که یک عمر زندگی کردن آدم هایی با قلب پاک که جان خودشان را در این راه فدا کرده بودند را بی نتیجه نگذارم. سپاه پلیدی ها هم متوجه اشتباه شان شده بودند و فهمیدند که باید از تک تک لحظات زندگی شان بهترین استفاده را بکنند و افسوس گذشته شان را نخورند تا دنیایی زیباتر و بهتر را داشته باشند.

این حرف واقعا درست است که گفته اند:

از دی که گذشت ، هیچ از او یاد مکن     فردا که نیامده است ، فریاد مکن

برنامده و گذشته ، بنیاد مکن     حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

 

نویسنده : الهام حسن زاده

**انتشار داستان تنها با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز می باشد.

چگونه داستان بنویسیم؟

(آموزش قواعد داستان نویسی)

تا کنون فکر کرده اید که اگر قرار باشد درباره ی چیزی که در ذهن دارید ، یک متن بنویسید و یا اگر بخواهید همچون نویسندگان بزرگ جهان شما هم روزی آوازه ی شهرتتان به گوش تمام آدم های روی زمین برسد ، از کجا و چگونه باید نوشتن را آغاز کنید؟

شاید تا به حال داستان هیجان انگیز و زیبایی را خوانده باشید و با خود گفته باشید که اگر قرار است من یک داستان شبیه این داستان را بنویسم ، حتما کار خیلی سختی باید باشد…

اما ما در اینجا چند تا قاعده ی اساسی در داستان نویسی را برای شما شرح خواهیم داد که احتمالا دیدگاه شما را نسبت به نوشتن و توصیف کردن چیز های دور و اطرافتان تغییر خواهد داد.

در این مطلب قصد داریم که درباره ی این چیز ها صحبت کنیم :

قدم اول : آشنایی با ساختمان نوشته داستان

قدم دوم : آشنایی با انواع ژانر های کتاب و داستان نویسی

قدم سوم : آشنایی با تفاوت های انشا نویسی و داستان نویسی

قدم چهارم : آشنایی با شیوه های داستان نویسی

قدم پنجم : آشنایی با عوامل داستان ها (شخصیت ها ، زمان و مکان و …)

قدم ششم: آشنایی با سنجه های ارزیابی

قدم: هفتم مرور کلی نکات

قدم هشتم : تمرین های شفاهی جهت پیشرفت در شیوه های داستان نویسی

توجه : پیشنهاد ما این است که ابتدا این مطالب را به طور کامل تا آخر خوانده  سپس شروع به انجام تمرینات و نوشتن داستان بکنید.

قدم اول : آشنایی با ساختمان نوشته داستان

نوشتن هر داستانی ، 4 مرحله اصلی دارد :

1.انتخاب موضوع

2.بخش آغازین (مقدمه)

3.بخش میانی (بدنه و محتوای اصلی داستان)

4.بخش پایانی (نتیجه)

1.انتخاب موضوع

برای شروع ، ابتدا باید موضوع جذابی را برای داستان تان انتخاب کنید. موضوعتان باید به طوری انتخاب شود که هم کلیت متن تان را شرح دهد (به چیزی که در داستان تان توضیف می کنید ، ارتباط داشته باشد) هم مخاطب را به تفکر وا دارد و هم مخاطب را مشتاق برای خواندن کند.

از جمله فواید انتخاب یک موضوع مشخص ، تسلط کامل بر آنچه که در ذهن دارید است. زیرا زمانی که یک موضوع را برای عنوان داستان تان انتخاب می کنید ، نشان دهنده ی این است که از جزئیات داستان تان با خبر هستید و با کلیت داستان تان آشنایی کامل دارید.

برای انتخاب موضوع داستان ، موضوع هایی که ارتباط بین چند کلمه و یا تضاد با همدیگر را شرح می دهند ، بیشتر جواب گو هستند.

مانند : فرشته ی زمینی ، دریای شیشه ای ، طوفان آسمانی ، لبخند پنهان ، مداد جادویی ، سنگ زیر خاک ، شادی ها و غصه ها ، سردی ها و گرمی ها ، آغوش ملایم ، بوسه ی باد و …

توجه داشته باشید که میتوانید موضوعتان را تغییر بدهید ؛ زیرا ممکن است با گذشت زمان موضوع های جالب تری به ذهن تان برسد.

اگر داستان تان از قبل مشخص شده است ، می توانید چند موضوع مرتبط با داستان تان را نوشته و از بین آنها موضوعی را که به نظرتان بهتر است ، انتخاب نمایید.

اگر هم که می خواهید در مورد موضوع تان داستان بنویسید (ایده ای از قبل ندارید) ، کلمات و موضوعاتی را که به ذهن تان می رسد و یا در اطرافتان دیده می شوند را روی برگه ای بنوسید و بهترین موضوع را برای نوشتن داستان تان انتخاب کنید.

یک نکته ی دیگر را هم توجه داشته باشید که موضوع یک داستان صرفا یک یا چند کلمه نیست ؛ بلکه می تواند یک جمله ی کوتاه هم باشد. (دارای فعل باشد).

برای مثال در کتاب هری پاتر جلد اول ، موضوع فصل اول این است : “پسری که زنده ماند”.

در اینجا یک جمله ی کوتاه که فعل اش “زنده ماند” است ، به جای موضوع آورده شده است که در عین شرح کلیت فصل اول داستان ، مخاطب را برای خواندن فصل اول نیز مشتاق تر می کند.

نکته : این موضوعات هم می توانند به عنوان اسم داستان به کار بروند و هم می توانند به عنوان نام هر فصل از داستان به کار بروند (اگر قصد نوشتن یک کتاب داستان را دارید.) و اگر هم می خواهید یک داستان کوتاه بنویسید (مانند انشا و …) یک اسم نیز کفایت می کند.

این نکات نیز به ما در انتخاب موضوع کمک می کنند :

  • موضوع ، مورد علاقه ی ما باشد.
  • موضوع را خوب و کامل بشناسیم.
  • موضوع یا از تخیل مان نشات گرفته باشد و یا مرتبط با زندگی واقعی باشد.

برای انتخاب هر چه بهتر موضوع ، در ادامه ی مطلب چند تمرین آورده ایم تا با انجام دادن آنها ، تسلط و آشنایی بیشتری برای نوشتن یک داستان خوب داشته باشید.

تمرین اول :

با دقت به اطرافتان نگاه کنید و اسم چیز هایی را که می بینید یادداشت کنید.

مانند: گلدان ، پنجره ، فرش ، چراغ ، صندلی، میز ، گل ، قاب و …

سپس سعی کنید اسم هایی را که نوشته اید با چند کلمه ای که در جلوی هر کلمه یادداشت می کنید ، توصیف کنید.

مانند : گلدان خاکی ، پنجره ای رو به آسمان ، فرش گل گلی ، چراغ دانایی ، صندلی ای از جنش باران ، میز سلامتی ، گل بهشتی ، قاب پر دردسر و …

یادتان باشد که از تخیلتان بیشترین بهره را ببرید ؛ هر چند که خنده دار باشد.

این تمرین به شما کمک می کند تا بتوانید چیز هایی که در اطرافتان وجود دارند را با دقت بیشتری نگاه کنید و در مورد آنها فکر کنید تا بتوانید با ارتباط دادن شان با چیز های دیگر ، کلمات جالبی بسازید.

تمرین دوم :

در ذهن تان داستانی که می خواهید بنویسید را تصور کنید (هر چند که فقط صحنه ی اول داستان تان باشد.) و چیز هایی را که در آنجا قرار است حضور داشته باشند و یا اتفاق بیفتند را به صورت کلمه کلمه و یا اسم در کاغذی یادداشت کنید.

مانند : هوای طوفانی ، قطرات باران ، باران ، بارش شهاب سنگ و …

سپس سعی کنید همچون تمرین قبلی ، کلمات تان را توصیف کنید.

مانند : باران شیشه ای ، شهاب سنگی در بلور ، طوفان درختی و …

توجه داشته باشید که لازم نیست تمام کلمات قبلی را بنویسید. می توانید قسمتی از کلمات را انتخاب کرده و آن کلمه را توصیف کنید.

برای مثال در کلمات قبلی کلمه ی بارش شهاب سنگ را به کار برده شد اما در قسمت بعدی این  تمرین ، تنها از کلمه ی شهاب سنگ استفاده کرده و این کلمه را ساختیم : “شهاب سنگی در بلور”

تمرین سوم :

یک داستان کوتاه را بخوانید و خودتان برای کل داستان ، یک موضوع جدید را انتخاب کنید.

دقت کنید که این موضوع هم مورد علاقه ی شما باشد و هم به قالب کلی داستان ربط داشته باشد.

  1. بخش آغازین (مقدمه) چیست؟

مقدمه قسمتی از داستان است که مخاطب را در مرحله ی اول با چیز های اولیه ی داستان مانند مکان ، نام شخصیت ها و … آشنا می کند تا یک چیز کلی از داستان را در اختیار داشته باشد. همچنین نشان دهنده ی قالب کلی داستان ، طرز فکر نویسنده و نوعی تبلیغ محتوای اصلی داستان است.

معمولا مقدمه ها کوتاه تر از بخش اصلی داستان هستند و اصل داستان را فاش نمی کنند و تنها برای دادن اطلاعاتی در مورد داستان نوشته می شوند.

نوشتن یک مقدمه ، مانند دری است به سوی موضوع اصلی داستان. برای همین داشتن یک مقدمه ی جذاب ، ایده آل و خوب ، اولین مرحله و مهم ترین مرحله برای جذب مخاطب به سوی خواندن داستان است.

به یاد داشتن این نکات نیز به ما در نوشتن یک مقدمه ی خوب کمک می کند :

  • مقدمه کوتاه باشد.
  • مقدمه ، موضوع را به سادگی و روشنی ، معرفی کند.
  • مقدمه کل فضای نوشته را نشان دهد.

تمرین اول :

به مقدمه ی برخی از کتاب های داستانی توجه کنید و ببینید که یک نویسنده چگونه شما را که خواننده ی کتاب هستید ، وارد داستان کرده است. با مقدمه ی چند تا از کتاب ها که آشنا بشوید ، خود به خود متوجه می شوید که مقدمه برای چه نوشته می شود و شما چگونه می توانید مقدمه بنویسید.

لازمه ی یک مقدمه ی خوب ، صبر ، حوصله ، دقت ، تفکر و مقداری تخیل است. پس اصلا عجله ای برای نوشتن مقدمه نداشته باشید و خوب به نوشتن آن فکر کنید. یادتان باشد که همیشه می توانید مقدمه را تغییر دهید.

تمرین دوم :

پیشنهاد ما نوشتن مداوم و بهره گیری از تجربه ی دیگران است. تنها با نوشتن است که می فهمید چقدر در نوشتن استعداد دارید و یا آموخته هایتان را تبدیل به عمل کرده اید. حتی میتوانید برای داشتن مقدمه ای بهتر ، چند مقدمه را بنویسید و در آخر از بین آنها انتخاب کنید و یا چند جمله از هر کدام را که به نظرتان عالی است را با هم تلفیق کنید.

تمرین سوم :

می توانید بخش میانی یک داستان کوتاهی را بخوانید و سعی کنید با توجه به آن یک دور نمایی از فضای کلی داستان را برای خودتان بنویسید.

توجه داشته باشید که در مقدمه باید صحبت کلی نویسنده را شرح بدهید ؛ و طوری مقدمه را بنویسید که اگر خودتان هم آن را خواندید ، بتوانید با کلیت داستان نویسنده آشنا بشوید.

  1. بخش میانی (بدنه و محتوای اصلی داستان) چیست؟

بدنه ی یک داستان ، طولانی ترین قسمت داستان به شمار می رود ؛ زیرا در این قسمت از داستان ، اتفاقات اصلی داستان روی می دهد و به نوعی کل داستان در این قسمت نهفته است. در این قسمت از داستان است که می توانید از فصل های بی شماری استفاده کرده و داستان خود را پر و بال بدهید. همچنین بدنه ی یک داستان از تعداد بی شماری بند تشکیل شده است.

برای نوشتن یک بخش میانی باید فضای اصلی داستان همان فضایی باشد که دور نمای آن را در آغاز نوشته بودیم. تعریف ، توصیف ، شرح و گسترش موضوع ، در همین قسمت اتفاق می افتد.

این نکات نیز شما را در نوشتن هرچه بهتر یک داستان همراهی خواهد کرد :

  • بخش میانی از مقدمه و بخش پایانی بیشتر باشد.
  • هر بند و یا فصل آن فقط به یک موضوع اختصاص یابد.
  • بین بند های داستان ارتباطی وجود داشته باشد.

تمرین اول :

نوشتن انشا معمولا تمرین بسیار مناسبی جهت آمادگی در نوشتن داستان است. انشا ها داستان های کوتاهی هستند که یک موضوع کلی را به موضوعات ریز تر تقسیم کرده و در مورد آن موضوعات صحبت می کنند. نوشتن خاطرات روزانه به عنوان داستان های کوتاه ، و یا انشا های روزانه ، در نوشتن بسیار کمک می کنند. می توانید خاطرات خودتان و یا افراد دیگران را به صورت داستان های کوتاه بنویسید و یا خاطرات جدیدی را توسط تخیلتان خلق کنید و بر روی کاغذ بیاورید.

تمرین دوم :

 سعی کنید موضوعی را انتخاب کنید که به خاطرات کودکی تان مرتبط باشد و با توجه به تعریف دیگران از کودکی شما و یا ذهنیات خودتان ، داستان کوتاهی بنویسید.

توجه داشته باشید که لازم نیست همه چیز را به صورت خشک و خالی بنویسید. کم کم تمرین کنید که بتوانید در هنگام نوشتن ، خاطراتتان را به صورت قصه ای زیبا و ملایم بنویسید و با تخیلتان ، آن جاهایی را که به یاد ندارید ، از خودتان بسازید به گونه ای که با داستان تان جور در بیاید.

تمرین سوم :

حال داستان کوتاهی را که نوشته اید ، پیش خودتان یا با کمک اطرافیانتان بررسی کنید و اشتباهاتتان را تصحیح کنید. به ساختمان نوشته تان دقت کنید و ببینید آیا نکات را رعایت کرده اید یا نه.

یادتان باشد که نوشتن یک داستان خوب با یک بار نوشتن میسر نمی شود و حتی نویسندگان معروف هم چیز های بسیاری را نوشتند که اشتباهات بزرگی در نوشته هایشان وجود داشته و با تصحیح آن اشتباهات و نوشتن های زیاد و تمرین و پیگیری مداوم ، به همچین جایگاهی رسیده اند.

همچنین توجه داشته باشید که هر بار از زاویه ای دیگر و با قالبی دیگر داستان بنویسید و صرفا چندین نوشته را به یک موضوع اختصاص ندهید.

بعضی از افراد ممکن است در یک یا دو قالب نوشته مسلط بوده و استعداد داشته باشند ؛ شما نیز باید با تمرین و نوشتن ، استعداد و تسلط خود بر قالب های نوشته را اثبات کرده و قالب مورد علاقه و استعداد تان را پیدا کنید.

4.بخش پایانی (نتیجه)

آخرین بخش هر نوشته ای ، بخش پایانی یا نتیجه گیری آن است. در اینجا است که هر چیزی را که نویسنده نوشته ، پس از اوج گیری در قسمت بخش میانی داستان  ، با ملایمت فرود می آورد و نتیجه گیری می کند و همچنین به پایان می رساند.

در پیان هر متنی بدون آنکه نتیجه گیری کنیم و یا مستقیم گویی کنیم ، پیامی را به خواننده انتقال می دهیم.

 نتیجه به احساس خودتان بستگی دارد. باید ببینید که چگونه داستانتان را به پایان برسانید بهتر است.

معمولا در داستان های حماسی ، پایانشان با یک زندگی ادامه دار یا اتفاق شادی پایان می یابد و یا در برخی از کتاب های عاشقانه ، داستان با یک اتفاق غم انگیز پایان می یابد.

در قسمت پایانی داستان ، این نکته مهم است که پایان داستان باید حتما یک پایان باشد و تمام ماجرا های داستان به یک جایی ختم شوند و یا به قول معروف داستان بسته شود ؛ و گرنه اگر پایان داستان کامل نباشد و به درستی نوشته نشود ، خواننده به انتظار ادامه ی داستان می نشیند و نمیداند که در آخر چه اتفاقی می افتد …

این نکات نیز به درک مفهوم این بخش کمک بیشتری می کند :

  • کوتاه و گویا باشد.
  • خواننده را به تامل و تفکر در مورد موضوع وا بدارد.
  • به بعضی از پرسش های عمیق و اساسی خواننده پاسخ بدهد.

تمرین :

حالا که با تمامی قسمت های ساختمان نوشته آشنا شدید ، میتوانید داستان های بهتر و زیبا تر و به اصطلاح خوش قلم تری بنویسید.

فقط باید تمرین کنید و با تمرین است که به داستان دلخواه خود می رسید.

قلم‌تان را بر دارید و هرچه به ذهنتان می رسد را به صورت داستان بنویسید. سپس چند بار با صدای بلند برای خودتان و یا اطرافیانتان بخوانید. بلند خوانی باعث می شود که متوجه اشتباهاتتان بشوید. حتی می توانید داستانتان را تغییر بدهید. ببینید که آیا پایان داستان همان پایانی است که در ذهنان بود و یا همان پایان دلخواهتان است؟

اگر جوابتان خیر است ، سعی کنید ببینید کجا را تغییر بدهید بهتر است.

ممکن است لازم باشد از هم معنی کلمه ای استفاده کنید که به نظرتان بهتر است ؛ ممکن جملاتی را حذف کنید و یا به متن تان اضافه کنید تا متن تان کامل شود.

این کاغذ و این هم قلم ؛ تمام وسایل در اختیار خودتان است. از نوشتن هراس نداشته باشید که مبادا خراب بشود و …

نوشته های بهتر ، از دل نوشته های بد شما بیرون می آیند.

پس نترسید، پیگیر باشید، تمرین کنید و تلاش کنید.

قدم دوم : آشنایی با انواع ژانر های کتاب و داستان نویسی

تا به حال برایتان اتفاق افتاده است که بخواهید به کسی کتابی را هدیه بدهید و نمیدانید چه بدهید ، اما فکر می کنید که به عنوان مثال : “فلانی کتاب های هیجانی را بیشتر دوست دارد …”

و یا بهتان گفته باشند : “تو چه ژانری را از بین کتاب ها بیشتر دوست داری؟”

و یا در کتاب خانه ها ، کتابدار به شما گفته باشد : “چه ژانر از ژانر های این کتابخانه را بیشتر می پسندی تا کتابی را بهت معرفی کنم؟”

یا حتی در معرفی کتاب ها و یا حتی “فیلم ها” دیده باشید که نوشته اند : “ژانر حماسی”

در این طور مواقع شاید با خود پرسیده باشید :

“ژانر یعنی چه؟”

ژانر به طور کلی یعنی دسته بندی سبک و قالب کتاب ها و یا فیلم ها.

نویسنده ها هر ژانری را که برای نوشتن کتاب ها و داستان هایشان انتخاب کنند ، در پایان ، کتابشان در همان ژانر انتخابی شان با توجه به جوّ قالب کتاب ، قرار داده می شود.

از جمله ژانر ها می توان اشاره کرد به ژانر های:

عاشقانه ، حماسی ، علمی-تخیلی ، ترسناک ، فانتری (رئالیسم جادویی) ، درام ، ماجراجویی ، اساطیری ، تریلر ، جنایی و کارآگاهی ، کلاسیک ، کمیک و گرافیکی  ، طنز و …

معمولا بهترین و محبوب ترین نویسندگان در دنیا ، به ژانر می نویسند ؛ یعنی یک ژانر را انتخاب می کنند و در قالب آن ژانر ، موضوع انتخاب می کنند و داستان می نویسند.

حتی بیشتر خوانندگان کتاب در سر تا سر دنیا بر اساس ژانر ها کتاب انتخاب می کنند و می خوانند.

در بعضی از کتاب های معروف جهان ، از چند ژانر با هم استفاده شده که جذابیت بیشتری به کتاب می بخشد.

در ادامه به بررسی هر ژانر می پردازیم :

ژانر عاشقانه :

در این طور کتاب ها ، داستان ، روایتگر یک رابطه و یا زندگی عاشقانه است. در داستان های عاشقانه معمولا افراد با وجود سختی ها و اتفاقات ناگهانی و نا گوار ، باز هم به هم وفادار می مانند و بر خلاف انتطارات دیگران ، سعی می کنند کم و کاستی های زندگی شان را جبران کنند. در این طور داستان ها و رمان ها ، جنبه ی احساساتی خوانندگان برانگیحته شده و گاهی منجر به ریختن اشک خوانندگان نیز می شوند! حالا چه این اشک از سر شوق باشد و چه از سر ناراحتی.

ژانر حماسی :

در این طور کتاب ها شخصیت های کتاب شجاعتی باور نکردنی از خود نشان داده و روحیه ی جنگندگی و همدلی در خواننده بالا می رود. معمولا در داستان های حماسی یک گروه آزادی خواه در برابر یک گروه ظالم و قدرتمند و شرور ایستادگی می کنند و گروه آزادی خواه که به نوعی نیروی پاکی هستند ، گروه ظالم را که نماد نیروی تاریکی هستند ، شکست می دهند.

ژانر علمی-تخیلی :

در این طور کتاب ها هم از نکات و مطالب علمی در لا به لای داستان استفاده شده و هم مکان داستان در جایی نا شناخته و معمولا غیر از کره ی زمین است و یا موجودات فضایی وجود دارند. البته چیزی که خوانندگان را به طرف ژانر علمی-تخیلی می کشاند ، اتفاقات هیجان انگیز و غیر منتظره ای است که در آن اتفاق می افتد. در این طور داستان ها نویسنده از تخیل خود بیشترین بهره را گرفته و خوانندگان را وارد فضایی جالب و جذاب می کند. البته خیلی از کتاب هایی که در ژانر علمی-تخیلی قرار می گیرند ، روایت گر اتفاقاتی هستند که در فضا اتفاق می افتند و یا با فضا در ارتباط هستند ؛ مثلا سفر انسان به فضا ، شناختن ابعاد و … همچنین اوج گیری این طور داستان ها و اتفاقات هیجان انگیزی که می افتند ، بیشتر از ژانر های دیگر است.

ژانر ترسناک :

همان طور که از اسم این ژانر مشخص است ، این کتاب ها خوانندگان را وارد دنیایی تاریک ، مرموز ، اسرارآمیز و ترسناک می کنند. این طور کتاب ها فضایی آشفته را در ذهن خوانندگان ایجاد می کنند و برخی از ترسناک ترین اتفاقات ، مکان ها ، موجودات و زمان ها را به خوانندگان نشان می دهند و حس ترس و وحشت را به آدم ها القا می کنند.

ژانر فانتزی (رئالیسم جادویی) :

اگر مجموعه کتاب های هری پاتر را خوانده باشید ، می فهمید که چطور خانم جی.کی.رولینگ شما را وارد دنیای جادویی اش می کند.

مجموعه کتاب های هری پاتر یکی از کتاب هایی است که در ژانر فانتزی یا با نامی دیگر که به آن ئالیسم جادویی نیز می گویند ، قرار می گیرند.

در این طور داستان ها ، از جادو ، مکان های جادویی ، شخصیت های جادویی و چیز های جادویی استفاده می شود. برای مثال ماشین پرنده ، ورد های جادویی ، نور های خیره کننده ، جادوگر ها ، جن ها ، پری ها ، نیروی شر ، نیروی خوبی و …

معمولا در این طور کتاب ها شما وارد دنیایی کاملا عجیب ، جادویی و هیجان انگیز می شوید.

در این ژانر هم همچون ژانر علمی-تخیلی ، نویسنده از تمام قوه ی تخیل اش استفاده می کند و فضایی وسیع از چیز هایی جادویی و عجیب ایجاد می کند.

هر چه قدر که اتفاقات جادویی بیشتر اتفاق بیفتند ، داستان ها نیز هیجان انگیز تر می شوند.

ژانر درام :

کتاب هایی در این دسته قرار می گیرند که اتفاقات نا خوشایند زندگی و جدایی ها را به رخ می کشند. معمولا این طور کتاب ها با پایانی تلخ و بسیار غم انگیز و یا هولناک به اتمام می رسند.

در این کتاب ها اتفاقات خوش کم اتفاق می افتند و خوشی ها زود به اتمام می شند و سختی های زندگی نمایان می شوند.

و یا به زبانی دیگر ، نیمه ی خالی داستان بیشتر به نمایش گذاشته می شود.

خوانندگان با خواندن این طور داستان ها معمولا اشک میریزند ؛ اما نه از سر شوق ، بلکه از سر غصه و ناراحتی.

ژانر ماجراجویی :

در این طور داستان ها حتی اگر از ژانر علمی-تخیلی هم استفاده نشود ، باز هم شخصیت اصلی داستان اتفاق های پیچیده و هیجان انگیزی را تجربه می کند و شما را نیز از آن لحظه های عجیب ، زیبا ، پیچیده ، معمایی و اسرار آمیز بی نصیب نمی گذارد.

این طور داستان ها شما را با شخصیت ها همراه می کنند ؛ شادی ها را بر لب شما می کارند و با غصه هایشان فصه می خورید. معما ها را همراه با آن ها حل می کنید و به مکان های جالب و متفاوتی می روید ؛ به گونه ای که انگار مدام در حال حرکت هستید. همچنین در این طور داستان ها همه چیز امکان پذیر است.

این طور کتاب ها معمولا با یک اتفاق ساده شروع می شوند و در پایان شخصیت اصلی قهرمان همه می شود.

ژانر اساطیری :

 داستان هایی که خداهای خیالی در آن ها حضور دارند ، در ژانر اساطیری جای می گیرند ؛ خدا هایی که بسیار شبیه خدا های رومی هستند و قدرت های شگفت انگیزی دارند ؛ اما خب از آنجایی که خدا فقط یکی است ، این خدایان با هم می جنگند ، همراه می شوند و نقطه ضعف هایشان نا خواسته به نمایش گذاشته می شود.

در این میان ، کسانی نیز هستند که از خدایان نیستند ، اما بعضی از قدرت های خدایان را به ارث می برند که این نیز جای خود دارد…

ژانر تریلر :

این گونه‌ی کتاب ها مخاطب را دچار احساساتی از جنس هیجان و تعلیق می‌کند. خواننده اقدام به پیش بینی می‌کند اما اغلب ناموفق خواهد بود و دچار اضطراب و شگفت زدگی می‌شود. پلات این رمان‌ها پیچ و تاب‌های هیجان انگیزی دارند که ابزار نویسنده برای ایجاد تعلیق در داستان است.

ژانر جنایی و کارآگاهی :

امروزه مجموعه رمان های شرلوک هلمز با قلم سر آرتور کانن دویل به خاطر داستان های کارآگاهی ، اتفاقات اسرار آمیز و هیجان انگیز ، معماهایش و نمایش راه حل ها ، زبانزد است.

نویسندگان در این طور داستان ها ، کارآگاهان را به میان می آورند ، معماهایی را مطرح می کنند که در پس هر معمایی ، معمایی دیگر است و پیچیدگی این داستان ها ، مشخصه ی کتاب های جنایی و کارآگاهی است.

گاهی داستان ها اتفاق و جنایتی هولناک را تعریف می کنند که کارآگاهان و یا کسانی که دنبال کارآگاه شدن هستند ، به دنبال حل آنها و گیر انداختن مجرم هستند و در همین حال اتفاقات خطرناک ، گریبان آن ها را می گیرد.

مخاطبان با خواندن این داستان ها ، با حل کردن معما ها لذت برده و اتفاقات پشت پرده را دوست می‌دارند.

شخصیت هر کارآگاهی نیز متفاوت است و همین تفاوت ، هیجان لازم را ایجاد می کند.

ژانر کلاسیک :

این کتاب‌ها مهم‌ترین کتاب‌های بازه‌ی زمانی مشخصی در تاریخ به حساب می‌آیند. عمده‌ی کتاب‌های این ژانر در مدارس تدریس می‌شوند.

همچنین این طور کتاب ها کتاب هایی هستند که از زمان های قدیم همچنان مورد توجه و رضایت مخاطبان بوده و با اینکه قدیمی هستند ، اما باز هم طرفدار دارند ، به فروش می روند ، انتشارات متفاوتی چاپش می کنند و در ذهن مخاطبان ماندگار هستند.

ژانر کمیک و گرافیکی :

ممکن است تا به حال اسم کمیک بوک ها یا همان کتاب های کمیکی به گوشتان خورده باشد. کمیک ها کتاب هایی تصویری هستند که به آنها گرافیکی نیز گفته می شود. برای مثال “مجموعه های تن تن ، خبرنگار جوان” نوشته ی خانم هرژه ، داستان هایی هستن که لحظه ها را با تصاویر  نشان داده و هر گاه که شخصیتی قرار است حرفی بزند ، حرفش را داخل مستطیلی ابر مانند که با دو خط کج به عکس شخصیت کشیده شده متصل اند ، می نویسند. کمیک ها معمولا در مورد ابر قهرمان ها و یا قهرمانان دنیای واقعی نوشته می شوند. اما با روش کمیک ، شما می تواند هر داستانی را کشیده و با رنگ و لعاب برای مخاطبان بنویسید.

از جمله مزایای این ژانر ، فهم بهتر است. اما ممکن است بعضی ها این ژانر را زیاد نپسندند ؛ زیرا نمی توانند خودشان با خواندن کتاب تصویر ذهنی خود را از داستان داشته باشند.

همانطور که قبلا هم گفتم ، بعضی از داستان ها و کتاب ها به جای یک ژانر ، از چندین ژانر برخوردار هستند. البته این به انتخاب و قدرت قلم خود شخص نویسنده بر می گردد که چه ژانری و چه تعداد ژانر را برای نوشتن داستان خود انتخاب کند.

ژانر طنز :

در این طور داستان ها ، داستان به نحوی خودمانی نوشته می شوند و حداقل حداقل لبخند را بر لبان خواننده می آورند. اما در این ژانر ، در داستان ها باید حتما جایی باشد که خواننده با خواندن آن ، بخندد.

این را هم توجه داشته باشید که داستان های طنز نباید دارای حرف های بد و مسخره کردن دیگران باشند.

معمولا نویسندگان کمی هستند که استعداد نویسندگی در سطح طنز را دارند و همه از این استعداد بهره مند نیستند.

اما خیلی از نویسندگانی که در حوزه ی طنز می نوسیند ، ممکن است در ابتدا استعداد نداشته باشند ، اما با تمرین و تکرار و یاد گیری ، در نوشتن مطالب طنز تخصص پیدا کرده باشند.

قدم سوم : آشنایی با تفاوت های انشا نویسی و داستان نویسی

انشا نویسی ، همانطور که در بالاتر هم گفتم ، به معنای نوشتن با یک موضوع مشخص است که می تواند در قسمت بخش میانی انشا ، از موضوع های کوچک تر شده و مرتبط با موضوع اصلی انشا باشد.

اما در داستان نویسی ، هر موضوعی در ادامه ی موضوع قبلی است و میتواند ربطی به هم نداشته باشد (اما آنقدر هم دور از موضوع کلی داستان نباشد) و هر موضوع متفاوتی ، یک فصل محسوب می شود.

قدم چهارم : آشنایی با شیوه های داستان نویسی

منظور از شیوه های داستان نویسی ، طرز دیدگاه و انتخاب طرح داستان نویسنده از زبان اول شخص و دوم شخص و سوم شخص جمع و یا مفرد است. همچنین انتخاب نوشتن کتاب به زبان عامیانه (خودمانی) یا زبان نوشتاری (کتابی) نیز از شیوه های نوشتن محسوب می شود.

راوی داستان می تواند از زبان حیوان باشد ، یک چیز باشد ، انسان باشد و یا از زبان شخصیت های دیگر باشد. اگر از زبان انسان باشد ، نویسنده باید انتخاب کند که از چه زاویه ای داستان را بنویسد.

داستان را طوری بنویسد که انگار خواننده دارد داستان را تعریف می کند (اول شخص مفرد) یا دوم شخص مفرد داستان را روایت می کند ، یا یکی از شخصیت های داستان چه اصلی و یا چه فرعی داستان را تعریف می کند (سوم شخص مفرد) و همین طور یا اول شخص و دوم شخص و شوم شخص جمع داستان را روایت می کنند.

نویسنده باید توجه داشته باشد که هنگامی که یکی از شیوه های داستان نویسی را انتخاب کرد ، باید همان شیوه را ادامه دهد و جزئیات داستان را از زبان همان شخص و یا چیز روایت کند.

قدم پنجم : آشنایی با عوامل داستان ها (شخصیت ها ، زمان و مکان و …)

هر داستانی ، باید شخصیت ، زمان ، مکان و رویداد داشته باشد. شخصیت ها ممکن است انسان ، حیوان ، شی ء و … باشند. ش

شخصیت ها کسانی هستند که اتفاقات داستان را قم می زنند و خوانندگان با خواندن داستان ، خود را جای شخصیت ها می گذارند.

زمان در داستان از اهمیت زیادی بر خوردار است. زمان شامل : شب ، روز ، بعد از ظهر ، نیمه شب ، عصر ، ساعت های متفاوت و یا هر چیزی که نشان بدهد داستان رو به جلو است.

مکان نیز از اهمیت بسیار زیادی در داستان ها برخوردار است. هرچه مکانی که شخصیت ها می روند و می آیند ، بهتر و با جزئیات توصیف شود ، درک خواننده را از قضای محیطی داستان مفهوم تر می کند و باعث فهم بیشتر داستان می شود.

رویداد ها نیز مهم هستند ؛ چرا که داستان ها روایتگر بیانات و ذهنیات یک نویسنده هستند و یک داستان بدون اتفاق و رویکرد ، مانند یک خط بدون پستی و بلندی است که داستان را یک نواخت ، پیش بینی شده و بی مزه می کند.

داستان هایی که احساسات شخصیت ها را نیز بیان می کنند ، حال چه با شرح جزئیات صورت شخصیت و دیگر اعضا در هنگام بر خورد با اتفاقات داستان (بالا رفتن ابرو ، کمرنگ شدن لبخند ، دندان قروچه کردن و…) و چه با گفتن حالت روحی شخصیت (عصبانیت ، شادی ، گریه و…) که ساده تر از شرح جزئیات رفتاری و چهره ای شخصیت است ، معمولا درک و مشخصات بیشتری به مخاطبان می دهند و تصویر ذهنی واضح تری را به نمایش می گذارند.

قدم ششم: آشنایی با سنجه های ارزیابی

سنجه های ارزیابی چیست؟

سنجه های ارزیابی نکاتی هستند که داوران کتاب بر اساس آنها کیفیت نوشته های کتاب و کلیت کتاب را ارزیابی می کنند و به آن نمره می دهند. همچنین عیب ها را پیدا می کنند.

حتی شما هم می توانید برای سنجیدن کیفیت داستان خود و در آوردن اشتباهات ، از این سنجه ها استفاده کنید.

این نکته را هم در نظر داشته باشید که سطح های سنجه ها با هم فرق دارند و ما در اینجا چند سنجه نمونه را آورده ایم. شما نیز می توانید سنجه های مد نظر خود را با دقت در نظر بگیرید.

  • مشخص بودن اجزای ساختمان نوشته
  • رعایت ترتیب ساختمان نوشته
  • موضوع مناسب
  • ارتباط داستان با موضوع
  • پایان مناسب
  • محتوای جالب
  • محتوای مناسب با ژانر انتخاب شده
  • شرح چزئیات داستان
  • دارا بودن داستان از پستی ها و بلندی های به هنگام
  • جمله بندی مناسب
  • ارتباط لازم فصل های داستان با هم دیگر
  • برخوردار بودن داستان از اوج مناسب
  • غیرقابل پیش بینی بودن داستان
  • و…

قدم هفتم : مرور کلی نکات

نویسندگی کاری است که نیازمند حوصله ، تامل ، تفکر و گاهی اوقات تخیل است. کسی که درک و تصویر سازی ذهنی اش بهتر است ، قاعدتا داستان های خوب تری را می تواند بنویسد. قدرت قلم بستگی به تلاش ، استعداد ، انتخاب درست کلمات و درست قرار دادن آنها در جمله و در نتیجه کل داستان است.

داستان به معنای پر و بال دادن به موضوع های جذاب که بعضا ساده نیز هستند ، است. در داستان ها متوجه می شویم که چقدر باید در دیدن دنیای اطرافمان دقت کنیم و یا به قول معروف ، “ببینیم ، نه اینکه فقط نگاه کنیم.”

می گویند که : “هر کسی که کتاب می خواند ، چندین زندگی را قبل از مرگش تجربه کرده است و کسی که کتاب نمی خواند ، تنها یک بار زندگی کرده است.”

با خواندن کتاب های مختلف ، فکر کردن در مورد ساختار داستان ها ، طرز دیدگاه نویسنده های مختلف به موضوعات یکسان و استفاده از تجربیات آنها ، میتوانیم نویسنده های بهتری بشویم.

اما از قدیم هم گفته اند : “نابرده رنج ، گنج میسر نمی شود.”

پس هر چه را هم که یاد بگیریم ، اگر تلاش نکنیم و در کار هایمان نکاتی را که آموخته ایم ، پیاده نکنیم ، مثلمان مثل “عالم بی عمل ، زنبور بی عسل” می شود.

همچنین گفته اند : “اساس و ارزش دانش به این است که آن را فرا گرفته ، به کار بسته و به دیگران نیز یاد بدهیم.”

در همه ی کار ها ، مخصوصا نویسندگی ، ممکن است بار ها به زمین بخوریم و نا امید شویم و یا اشتباهات بسیاری را تجربه کنیم ؛ ولی در این طور مواقع کسی برنده است که به یک بار نه ؛ بلکه با صد بار زمین خوردن نیز از جایش بلند شود و تلاشش را بیشتر بکند.

تا اینجا ما در مورد ساختمان نوشته ، ژانر های کتاب ها ، فبلم ها و داستان نویسی ، تفاوت های انشا نویسی و داستان نویسی ، شیوه های داستان نویسی ، عوامل داستان ها و سنجه های ارزیابی صحبت کردیم و شما را با این موارد آشنا کردیم.

اما تاکید ما بر ادامه ی راه و تمرین و تلاش و پشتکار است.

در ادامه نیز چند تمرین برای شما آورده شده است.

قدم هشتم : تمرین های شفاهی جهت پیشرفت در داستان نویسی

تمرین اول :

داستانی را بخوانید و بدون توجه به موضوع مشخص شده ، موضوع جدیدی برای داستان انتخاب کنید. (می توانید بیش از یک موضوع انتخاب کنید.)

تمرین دوم :

 داستانی را بخوانید و خودتان بر اساس داستان مقدمه ای بنویسید.

تمرین سوم :

داستانی را بخوانید و پایان داستان را خودتان ادامه بدهید و یا بنویسید.

تمرین چهارم :

کتابی را انتخاب کرده ، بخوانید و ژانر یا ژانر های آن را مشخص کنید.

تمرین پنجم :

دادگاه کتاب برگذار کنید!

به این صورت که به صورت خانوادگی کتابی را بخوانید و مخالفان کتاب در یک گروه ، موافقان کتاب در گروهی دیگر و گروهی نیز هیئت منصفه شوند.

با ذکر دلایل ، موافقان و مخالفان اظهار نظر کنند و در آخر هیئت منصفه با توجه به دلایل ، خوب بودن و یا بد بودن کتاب را مشخص کند.

تمرین ششم :

تا می توانید ، توصیف کنید.

درباره هر چه که می بینید ، هر چه را که می شنوید و یا می خواهید بشنوید و هر چیزی را که احساس می کنید ، بر روی کاغذ بیاورید.

در نوشته های توصیفی ، از کلماتی که چیزی را توصیف می کنند ، استفاده می شود. مانند : باد همچون پری صورتم را نوازش می کند…

هر چه بهتر بتوانید چیزی را توصیف کنید ، بهتر می توانید در نوشتن موفق عمل کنید.

معمولا کل داستان ها بر اساس توصیف ها نوشته می شوند. پس این تمرین را بیشتر انجام بدهید.

امیدواریم که این مطلب مفید واقع شده باشد و کمکی در این راه پر فراز و نشیب به شما خواننده ی عزیز کرده باشد.